آخرین آرزوی دلم

یک روز می رسد که در آغوش گیرمش، هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای ...

الهه ی ناز

یه دختر خانم صاف و ساده به اسم الهه هست که همیشه برام پیام میزاره  ((من فلان رو آپم اگه دوست داشتی بهم سر بزن)) و من هیچ وقت پیامشو به موقع ندیدم و نتونستم سرموعد مقرر بیام وب.  الهه جون منو ببخش . باور کن من زیاد وقت نمیکنم به وبلاگم سر بزنم . معذرت میخوام
13 تير 1399

کرونا

سلام دوستای خوب وبلاگیم . حال و احوالتون چطوره . خوبین؟ بالاخره چیزی که دور از انتظار نبود اتفاق افتاد بعد از اینکه توی شهرما کرونا به شدت شیوع پیدا کرد و توی این وضعیت ما کارمندای بیچاره مجبور بودیم بریم سرکار ، منم هم مستثنی نبودم و بعد از دو سه تا از همکارا ، مریض شدم کرونای لعنتی چند روزیه که مهمون خونه ما شده . مهمون بی ادب  روزای اول احساس بدن درد و خستگی داشتم به خیال اینکه ممکنه یه سرماخوردگی ساده باشه سرکار میرفتم وای که با اون حال بدم چقدر کار کردم تو اون روزا . بعدش که آزمایش دادم و ۸ روز طول کشید تا جوابش بیاد توی این مدت حالم بهتر شده بود بازم سرکار میرفتم.  وقتی جواب مثبت...
13 تير 1399

رویای من

با اینکه دست من خالی حالا با عشقت هر چی که میخوام دارم توی بیداری از من دوری اما تو هر شب توی رویام دارم
9 ارديبهشت 1399

آخرین روزهای سال 98

سلام امروز یکشنبه 98/12/25 ساعت 13:41 آخرین روزهای سال رو در حالی می گذرانیم که هیچ چیز حال و هوای عید رو نداره. یه بیماری مرموز عجیب غریب همه مردم دنیا رو درگیر خودش کرده. اماکن مذهبی، بازارها و... تعطیلن . عروسی ها کنسله . کسی اجازه برپایی مراسم سوگواری برای عزیزش رو نداره. مسیرهای تردد بین شهری مسدوده. کلا همه چیز عجیب غریبه دنیای ما دقیقا مثل فیلم های هالیوودی شده که یه بیماری مرموز از یک آزمایشگاه همه جا پخش میشه و همه مردم دنیا رو درگیر میکنه . احساس میکنم داریم به پایان جهان نزدیک می شیم . اصلا فکر نمی کردم پایان دنیا اینقدر نزدیک باشه. امروز توی نت دنبال رمان می گشتمیه کتاب به اسم پیشگویی به قلم سیلویا براون که در سال...
25 اسفند 1398

اندر حکایت دکترای جهادی

سلام سلام حالتون خوبه؟ این چند روز منتظر یه فرصت بودم که بیام بنویسم. امروز بالاخره وقت شد. قضیه تا اونجا پیش رفت که تیم دکترای جهادی یه کارت بهم دادن و یه کلینیک معرفی کردن که برم اونجا و پیگیر درمانم بشم اونم به صورت کاملا مجانی!!! خلاصه چهارشنبه دو هفته پیش مرخصی گرفتم و رفتم. رسیدیم به کلینیک . منشی به محض اینکه کارتمو دید متوجه شد که از طرف کی اومدم ازم ویزیت نگرفت و گفت منتظر بمون تا خانم دکتر بیاد. حدود یکساعت و نیم منتظر موندیم تا دکتر اومد و نوبتم شد. وقتی شرح اقداماتی که انجام دادم و براش توضیح دادم دستشو گذاشته بود زیر چونه اش و عین خنگا نگام میکرد. بعد دستیارش کارتمو که دید گفت این خانم از طرف بسیج جامعه پ...
1 دی 1398

هعییی روزگار

امروز 13 آبانه الان که داشتم پست مربوط به خانه سبز (تاریخ 98/7/29)  رو میخوندم یهو دیدم اونجا نوشتم 4 آبان سالگرد ازدواجمه.  ای وای خدایا 4 آبان اومد و رفت. من و همسرم اینقدر غرق در  گیرودار زندگی شدیم که اصلا هردومون یادمون رفت . چه بی احساس شدیم هردو.. انگار هیچ بهونه ای واسه شادی نداریم حتی الان که خونه جدیدمون داره آماده میشه. دوشب پیش یه خواب وحشتناک دیدم داشتم سکته میکردم اگه چند لحظه بیشتر خواب میموندم و بیدار نمیشدم حتما میمردم. من هر دفعه روی کمر میخوابم امکان نداره که خواب وحشتناک نبینم. بدنم قفل شده بود داشتم خفه میشدم هر چی سعی می کردم بدنمو تکون بدم نمیشد. میدونستم دارم خواب می بینم. چشمامو باز کردم سقف...
13 آبان 1398

آرامبخش دلم، قرآن

نمیخوام بگم خیلی با قرآن مانوسم، نمی خوام بگم خیلی به دستورات قرآن عمل می کنم ولی نمیدونم چرا هربار قرآن رو به نیتی باز میکنم خوب یا بد کاملا درست از آب در میاد. همه دفعات قبل امروز دلمو صاف کردم و قرآن رو به نیتی که خودتون می دونید باز کردم . این آیه اومد: (( اذ دخلوا علیه فقالوا سلاما قال انا منکم وجلون* قالوا لاتوجل انا نبشرک بغلم علیم* قال ابشرتمونی علی ان مسنی الکبر فبم تبشرون* قالوا بشرنک بالحق فلا تکن من القنطین* قال و من یقنط من رحمه ربه الا الضالون )) آنگاه كه بر او داخل شدند و گفتند: سلام. ابراهيم گفت: ما از شما مى‌ترسيم. گفتند: مترس، ما تو را به پسرى دانا بشارت مى‌دهيم.  گفت: آيا مرا بشارت...
11 آبان 1398

خانه سبز

سلام‌ دوستای خوب وبلاگیم روزهای گرم و طاقت فرسای تابستون رو گذروندیم و دوباره روزای خنک پاییز رو تجربه کردیم . بعد از گذشت یکماه از پاییز ، تازه دوسه روزه که هوای شهر ما رنگ و بوی پاییز به خودش گرفته. البته رنگ پاییز ما جنوبیا بیشتره سبزه تا زرد و نارنجی . ما زرد و نارنجی شدن‌ برگا رو نمی بینیم . برگ ریزون نداریم و به طبع راه رفتن روی برگا و شنیدن صدای خش خش برگا رو هم نداریم. روزایی که برای درمان به اصفهان سفر میکردیم تازه فهمیدیم پاییز یعنی چه. خدا رو شکر که دوباره هوای خوب رو تجربه کردیم . من عاشق پاییز و زمستونم . حاضرم یخ بزنم  قندیل ببندم ولی گرمم نشه.  تولدم اولین ماه پاییز بود . سالگرد ازدو...
29 مهر 1398

خانه سبز

سلام‌ دوستای خوب وبلاگیم روزهای گرم و طاقت فرسای تابستون رو گذروندیم و دوباره روزای خنک پاییز رو تجربه کردیم . بعد از گذشت یکماه از پاییز ، تازه دوسه روزه که هوای شهر ما رنگ و بوی پاییز به خودش گرفته. البته رنگ پاییز ما جنوبیا بیشتره سبزه تا زرد و نارنجی . ما زرد و نارنجی شدن‌ برگا رو نمی بینیم . برگ ریزون نداریم و به طبع راه رفتن روی برگا و شنیدن صدای خش خش برگا رو هم نداریم. روزایی که برای درمان به اصفهان سفر میکردیم تازه فهمیدیم پاییز یعنی چه. خدا رو شکر که دوباره هوای خوب رو تجربه کردیم . من عاشق پاییز و زمستونم . حاضرم یخ بزنم  قندیل ببندم ولی گرمم نشه.  تولدم اولین ماه پاییز بود . سالگرد ازدو...
29 مهر 1398