آخرین آرزوی دلم

یک روز می رسد که در آغوش گیرمش، هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای ...

یه ویزیت عجله ای و کلی قرص جدید

12/5/96 دوباره راهی اصفهان شدیم . این سری مادر و خواهر هم همراهم بودند. تصمیم گرفته بودیم بعد از ویزیت دکتر یه گشتی توی اصفهان بزنیم و یه آب و هوایی تازه کنیم و یک شب بمونیم. هوای اصفهانم گرم بود البته نه به گرمی آفتاب سوزان خوزستان... این دفعه پیش دکتر اولیاه پناه ویزیت شدم  خیلی تند تند و عجله ایی چون جمعه بود و دکتر کلانتر نبودش مجبور بودم قبول کنم.. گفت توی تخمدانت چند تا کیست داری که باید رفع بشه و بعدش دوباره ادامه درمان. قرص hd. قرص asa . و کپسول رویال3 که برای این آخری کل داروخانه های اصفهان رو گشتم پیدا نکردم بعدش گفتن بجاش عسل خالص بخور. ( یه توصیه به اونایی که مرکز ناباروری اصفهان میرن . سعی کنید تا ...
21 مرداد 1396

پرستاران یا عاشقانه ها ...ههههه

دیشب داشتم فیلم پرستاران رو میدیدم . اون فیلم پرستاران خارجی کجا و این کجا. نیم ساعت از وقت گرانبهای مردم رو هدر دادن برای جرو بحث در مورد عوض کردن مبلمان و اینکه خواستگار قراره بیاد نباید روی مبل قدیمی بشینه و  ما کل وسایل خونه رو عوض کردیم ایناروهم باید عوض کنیم .  از اونطرف دختره میگه قرار بود من مبلای جدید رو انتخاب کنم شما چرا رفتین خریدین وووووو اصلا درکشون نمیکنم.... . واقعا مشکلات جامعه ما اینه . فیلم ساختن به اسم پرستاران ولی هیچ ربطی به پزشکی نداره  همش در مورد عشق و عاشقی و ازدواج پرستارای ترشیده ی پولداره. طرف اومده بیمارستان که برای پرستاری آموزش ببینه اونوقت فکر و ذکرش همش پیش دختر همکلاسیشه ... کاش یک...
2 مرداد 1396

حیات خلوت

دنیای مجازی اون جوری که میگن دنیای بدی هم نیست . بعضی مواقع با اینکه جسم ها از هم دورن ولی قلب ها و روح ها رو بهم نزدیک میکنه. درست برعکس دنیای واقعی که بعضی آدم ها کنارتن، سر یه سفره  باهات غذا میخورن، میگن، میخندن  ولی دلهاشون فرسنگها باهات فاصله داره.  چندسالی میشه که از طریق تلگرام با گروهی آشنا شدم به نام حیات خلوت. زنانی از جنس خودم . همدرد و همرنگ  . آدم هایی که تا حالا هیچ وقت از نزدیک ندیدمشون. و شاید هیچ وقت نبینمشون. هرکدام از شهر و دیار و فرهنگ خاص. که به دور از فرهنگ و زبان متفاوت ، همدل و همرنگند. توی حیات خلوت هر وقت دلمون گرفت هر ساعت از شبانه روز بدون اینکه مزاحم کسی بشیم یا وقت قبلی بگیریم میتون...
28 تير 1396

دوباره عکس رنگی

سه سال پیش  بود که برای اولین بار عکس رنگی رو تجربه کردم . از اون دستگاه معاینه قیچی مانندی که نمی دونم اسمش چیه متنفر بودم. استرس شدیدی داشتم . وقتی دیدم خانمی که قبل از من بود ،تا روی تخت رفت و از  ترس دوباره برگشت توی اتاق انتظار، استرسم بیشتر شد.  ولی مجبور بودم انجامش بدم و انجامش دادم و تجربه کرذم دردی رو که همش ازش حرف میزدن بجز درد اون دستگاه معاینه یه دردی شبیه پریدی هم داشتم. و حالا دیروز دوباره توی همون مرکز عکس رنگی دادم این بار به درخواست خودم و بدون استرس. حتی به خانمی که نوبتش بعد از من بود و حسابی ترسیده بود روحیه میدادم. میدونستم بهر حال یکمی درد داره ولی همش بهش میگفتم نگران نباش درد نداره. میدونستم ...
28 تير 1396

دست هایی که کمک می کنند از لبهایی که دعا می کنند مقدس ترند...

- بخدا زینب من خیلی برات دعا میکنم ولی نمی دونم چرا دعام نمیگیره.... - کجایی زینب ! تازه نبودی چقدر برات دعا کردم... - یک ماه پیش وقت غروب اینقدر برات دعا کردم و از خدا خواستم بهت بچه بده ولی چند روز بعدش خودم پریود نشدم و تست زدم مثبت بود. به خدا گفتم من که برای دختر عموم دعا کردم نه خودم پس چرا به من بچه دادی! - زینب فلانی تازه بچه زاییده بیا تا پا بزاره روی کمرت شاید تو هم حامله شدی!! - زینب فلانی میخواد غسل نفاس کنه بیا با آب چرکش حموم کن تا چله ات وا بشه!! - فلانی توی روضه اش سفره داره بیا تا آشغال سفره رو بتکونیم روی سرت تا خدا مرادت بده!! و و و .... اینا دلسوزی های گاه و بیگاه اطرافیا...
14 تير 1396

سفر به خانه خدا

وسایلهایم را میچینم توی ساک . یک بالش کوچک پتوی مسافرتی ...دودست لباس .شانه مسواک و صابون و حوله.... اوه راستی بشقاب و قاشق و چنگال یادم نرود ...همینطور یک جفت دمپایی راحت ....سوزن نخ لازمم میشه ینی ؟ چادر نمازی که سوغات کربلاست و مادرم شب قبل برایم دوخته، سجاده دوست داشتنی ام و مفاتیح و قرآن کوچکم را روی همه وسایل می گذارم و ساکم را می بندم.  بعد از نماز مغرب دوش میگیرم و آماده می شوم برای رفتن. زود میروم مثل سال های قبل ... به مسجد که رسیدم سومین نفر بودم  امسال هم خداراشکر قسمتم شد با اینکه اصلا فکرش را نمیکردم .... یادش بخیر پارسال. چقدرررر زود گذشت این یکساله پر از اتفاق. میروم تا اعتکاف نیمه کاره پارسال را تمام ...
27 فروردين 1396