سفر به خانه خدا
وسایلهایم را میچینم توی ساک .
یک بالش کوچک پتوی مسافرتی ...دودست لباس .شانه مسواک و صابون و حوله....
اوه راستی بشقاب و قاشق و چنگال یادم نرود ...همینطور یک جفت دمپایی راحت ....سوزن نخ لازمم میشه ینی ؟ چادر نمازی که سوغات کربلاست و مادرم شب قبل برایم دوخته، سجاده دوست داشتنی ام و مفاتیح و قرآن کوچکم را روی همه وسایل می گذارم و ساکم را می بندم.
بعد از نماز مغرب دوش میگیرم و آماده می شوم برای رفتن. زود میروم مثل سال های قبل ... به مسجد که رسیدم سومین نفر بودم
امسال هم خداراشکر قسمتم شد با اینکه اصلا فکرش را نمیکردم .... یادش بخیر پارسال. چقدرررر زود گذشت این یکساله پر از اتفاق. میروم تا اعتکاف نیمه کاره پارسال را تمام کنم میروم برای اعمال ام داوود که پارسال نتوانستم انجامش بدهم ...
حال عجیبی داشتم...قرار است مهمان خدا شوم سه روز ...مخصوص او برای او ....
راستش اصلا انتظارشو نداشتم امسالم برام جور شه .
سه روز توی خانه تو ....یک خلوت عاشقانه ....
نماز شب ، نماز طولانی مخصوص شب های اعتکاف، ختم قرآن و دعا برای خانه دار شدنمان . بچه دار شدنمان . چقدر برای بچه های حیات خلوت دعا کردم برای زهره که حال شوهرش خوب بشود و بچه های ناز بیاورد. برای ثریا و جنین های چشم رنگی اش. برای مرضیه که خدا صبرش بدهد و با شیرینی بچه سختی ها را فراموش کند. برای سحر، سمن ، مریم، و بقیه .برای سلامتی همه باردارای گروه و نی نی های نازشون
راستی امسال به خودم جرات دادم همراه با بقیه خانم ها در بلندگوی مسجد برای همه قرآن بخوانم. از پارسال به دلم مونده بود. اولین بار بود که بلندگو دست میگیرم و قرآن میخوانم
خدایا میدانم حواست به من هست. فراموشم نکن ...