آخرین آرزوی دلم

یک روز می رسد که در آغوش گیرمش، هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای ...

آیا ما بالاخره صاحبخانه می شویم؟

سلام. دوستای وبلاگیم. مدتی نبودم. توی خونه وقت ندارم بشینم پای سیستم توی اداره هم چند وقتی نت قطع بود.  روزها یکنواخت می گذره فعلا به دکتر فکر نمی کنم یعنی نه حوصله شو دارم نه پولشو و میخوام دوسه ماه استراحت کنم .   یه خبر : ما یه تصمیم گرفتیم و اون اینه که بالاخره بعد از چندسال مستاجری خونه بخریم . تصمیم مون جدی شد یه تیکه زمین داشتیم که فروختیم یه مقدار وام گرفتیم یه مقداری هم از بابام قرض گرفتیم تا تونستیم یه مقداری از پول خونه رو جور کنیم خیلی گشتیم خونه ها یا کوچیک بودن یا خیلی بزرگ بودن یا نیاز به تعمیر داشتن اونایی هم که خوب بودن قیمتشون از پول ما خیلی بیشتر بود. بالاخره بعد از کلی گشتن و بالاپایین...
12 شهريور 1397

روزمرگی های من

  از سر بی حوصلگی و خستگی اومدم وبلاگم رو باز کردم که چند خطی بنویسم ولی اینقدر روزها یکنواخت و سرد می گذره که حرفی برای گفتن ندارم..  صبح بیدار میشم میام سرکار بعدازظهر خسته و کوفته برمیگردم خونه . واقعا اگه این ماه رمضونا و عیدا و مناسبت های مختلف سال نبود که ما یه تغییر و تحول چند روزه توی زندگیمون داشته باشیم من چیکار میکردم. البته تغییر در ساعت خوردن غذا که نشد تغییر. بجای  نهار ،شام میخوریم بجای صبحانه ، سحری.. سه شبم میریم مسجد و الغوث الغوث میگیم و میره تا سال بعد.. ماه رمضونم دیگه برام اون حال و هوای سابق نداره. دلم یه تغییر اساسی میخواد یه اتفاق خوبی که زندگیمو متحول کنه. فرقی نمیکنه خونه خریدن باشه  ...
30 ارديبهشت 1397

تعطیلات عید

سلام . تعطیلات بی روح و یکنواخت عید هم تمام شد. ما هیج جا نرفتیم نه مسافرت نه دیدو یازدید عید. فقط یه شب خانواده پرجمعیت شوهرم رو برای شام دعوت کردیم یه شبم خانواده خودمو و تمام.  یه سفر 24 ساعته فقط و فقط برای دکتر رفتیم تا اصفهان و برگشتیم. ساعت 6:30 عصر حرکت کردیم صبح زود رسیدیم مرکز ساعت 9 کارم تموم شد سونو شدم و دارو گرفتم ساعت 9:30 هم حرکت کردیم به سمت خونه دوباره 6:30 عصر رسیدیم خونه. فعلا از انتقال چیزی نمیگم چون واقعا نمیدونم چی پیش میاد و نمی خوام ذهنمو درگیر کنم همه چی رو سپردم دست خدا. و راضی ام به رضاش .  دوستای خوبم دعام کنید این روزها حسابی احتیاج دارم به دعاهاتون....       پی ...
15 فروردين 1397

حال و هوای عید

چقدر هر سال شوق و ذوق هفت سین داشتم. از یکی دوماه قبل از عید دنبال ایده هفت سین میگشتم .یادمه پارسال شوهر بیچاره رو بردم صحرا با هم چوب پیدا کردیم و مجبورش کردم برام ظرفای چوبی درست کنه. خودم سبزه می کاشتم و با حوصله یه سفره بی نظیر پهن میکردم.  ولی امسال حال و حوصله هیچی ندارم . نه خونه تکونی کردم و نه هفت سینی تدارک دیدم . نه سبزه کاشتم. نه لباس نویی خریدم.  از دو سه ماه پیش ذهنم رو برای انتقال آماده کرده بودم همش فکر میکردم عید نوروز توی استراحتم و هیج جا نمیرم. ولی حالا که می بینم عید باید خونه فامیل برم و توی جمع باشم اعصابم بهم میریزه کاش میشد یه مسافرت دو هفته ای بریم و هیچ کس رو نبینیم . ولی حیف که پولشو لاز...
19 اسفند 1396

چقدر این روزها هوا برای داشتنت خوب است

دوباره روز مادر رسید و من هنوز مادر نشدم، امامیدانم که خیلی دلم برای کودک نداشته ام تنگ شده.دلم لک زده برای کودکی که جای خالی اش تنها دغدغه ی زندگی ام شده.این روزها تنها خدا میداند ومیبیندکه مادرانگی هایم راچگونه درتنهایی وخلوتم بروز میدهم. باکودک نداشته ام راه میروم وحرف میزنم ومدام زیر لب میگویم کی ازپیش خدامی آیی؟ملاقاتت باخدا تمام نشد؟؟؟ آه نمی دانی اینجا برای نداشتنت هزار راه نرفته رامیروم تا تورا به دست آورم.میدانی فرزندم تا پای جان هم برای داشتنت رفتم. تمام گفته ها وناگفته ها را تحمل کردم تا روزی تورا درآغوش بگیرم.  بیا که دیگر تاب نگاه های سنگین جماعت را ندارم...!امسال هم گذشت ونیامدی ومادرنشدم.اما ...
14 اسفند 1396