روزمرگی های من
از سر بی حوصلگی و خستگی اومدم وبلاگم رو باز کردم که چند خطی بنویسم ولی اینقدر روزها یکنواخت و سرد می گذره که حرفی برای گفتن ندارم..
صبح بیدار میشم میام سرکار بعدازظهر خسته و کوفته برمیگردم خونه . واقعا اگه این ماه رمضونا و عیدا و مناسبت های مختلف سال نبود که ما یه تغییر و تحول چند روزه توی زندگیمون داشته باشیم من چیکار میکردم. البته تغییر در ساعت خوردن غذا که نشد تغییر. بجای نهار ،شام میخوریم بجای صبحانه ، سحری.. سه شبم میریم مسجد و الغوث الغوث میگیم و میره تا سال بعد.. ماه رمضونم دیگه برام اون حال و هوای سابق نداره.
دلم یه تغییر اساسی میخواد یه اتفاق خوبی که زندگیمو متحول کنه. فرقی نمیکنه خونه خریدن باشه بچه دار شدن باشه هرچی ...
البته آدم نباید ناشکری کنه بالاخره یه اتفاقاتی هم میوفته که خوشحالم میکنه. خداروشکر شوهرم این روزا کلی سفارش کار داره و سرکاره. که همین دعای برآورده شده منه. .
.
.
این سریال های ماه رمضونم چقدر امسال غمگینانه اس. بابا ملت افسردن سریال طنز بذارید. کاش حداقل من جای اون صدیقه خانم بودم یه بچه راحت گیرم میومد...
امروز صبح خبر بارداری یکی از دوستامو شنیدم بچه سومشه. خوش بحالش حتی یک روزم مزه تلخ انتظار رو نکشید. همون روزای اول ازدواجش با اینکه قرص جلوگیری میخورد باردار شد دوسال بعد دومی رو آورد. الانم سومی ...
این روزا چندتا کتاب رمان خارجی و ایرانی دانلود کردم دارم میخونم. یه سریالی رو چندسال پیش موقعی یه دختر دبیرستانی شاد و خوشحال بودم میدیدم (( در برابر آینده)) چندروز پیش یهو دلم خواست دوباره ببینمش توی نت سرچ کردم و خوشبختانه پیداش کردم هر شب قبل از خواب یه قسمتش رو از آپارات می بینم . یاد اون روزا بخیر
بعضی روزا خودمو با عروسک بافی سرگرم میکنم حدود 20 تا عروسک بافتم . پینوکیو. پلنگ صورتی. خانم اسمورتف. بانی خرگوشه. بره ناقلا. هلوکیتی. زنبور نیک. خرس مهربون. خرس پاندا . ووووو... نمی دونم یه روزی همبازی این عروسکا میاد یا نه. از آینده میترسم. از اینکه تنها بمونم از اینکه حسرت به دل بمیرم... همه این سرگرمی های زودگذر جای تو رو برام پر نمیکنه عزیزکم اینقدر مامان دلشکسته تو اذیت نکن و زودتر بیا ..
یکی بیاد به خدا بگه حتی اگه به صلاح نیست حتی اگه پایان این آرزو تلخیست، برآورده اش کنه. آخه حسرت زودتر از شکست آدم رو از پا در میاره ...