آخرین آرزوی دلم

یک روز می رسد که در آغوش گیرمش، هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای ...

چقدر این روزها هوا برای داشتنت خوب است

1396/12/14 13:12
نویسنده : زینب
182 بازدید
اشتراک گذاری

دوباره روز مادر رسید و من هنوز مادر نشدم، امامیدانم که خیلی دلم برای کودک نداشته ام تنگ شده.دلم لک زده برای کودکی که جای خالی اش تنها دغدغه ی زندگی ام شده.این روزها تنها خدا میداند ومیبیندکه مادرانگی هایم راچگونه درتنهایی وخلوتم بروز میدهم.

باکودک نداشته ام راه میروم وحرف میزنم ومدام زیر لب میگویم کی ازپیش خدامی آیی؟ملاقاتت باخدا تمام نشد؟؟؟

آه نمی دانی اینجا برای نداشتنت هزار راه نرفته رامیروم تا تورا به دست آورم.میدانی فرزندم تا پای جان هم برای داشتنت رفتم.

تمام گفته ها وناگفته ها را تحمل کردم تا روزی تورا درآغوش بگیرم. 

بیا که دیگر تاب نگاه های سنگین جماعت را ندارم...!امسال هم گذشت ونیامدی ومادرنشدم.اما هیچکس نمیداند حس مادرانگی ازتمنای وجودم لبریزشده.هیچ کس نمیداند درونم داغ نداشتنت مثل کوه آتشفشان درحاله انفجاراست.فرزندم اینجابرای داشتنت دست به هرکاری زده ام.هزار درد را متحمل شدم.انصاف نیست کسی را که برایت این همه بی تابی میکند بیشترازاین چشم انتظاربگذاری.

من خودم را همین حالا مادر میدانم به خاطر حسی که برای داشتنت از وجودم لبریزشده به خاطره تمام سختی هایی که برای داشتنت از یک مادر واقعی بیشتر کشیدم.بی منت...

اما هیچکس مرا مادر خطاب نمیکند،میدانی  تا تو را نداشته باشم هیچکس مرا مادربه حساب نمیاورد،عزیزترین آرزویم؛بیا ورویاهای مرا سروسامان بده!

 یک روز می رسد که در آغوش گیرمش ، هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای ...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)