آخرین آرزوی دلم

یک روز می رسد که در آغوش گیرمش، هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای ...

اندر حکایت دکترای جهادی

1398/10/1 14:01
نویسنده : زینب
278 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام حالتون خوبه؟

این چند روز منتظر یه فرصت بودم که بیام بنویسم. امروز بالاخره وقت شد.

قضیه تا اونجا پیش رفت که تیم دکترای جهادی یه کارت بهم دادن و یه کلینیک معرفی کردن که برم اونجا و پیگیر درمانم بشم اونم به صورت کاملا مجانی!!!

خلاصه چهارشنبه دو هفته پیش مرخصی گرفتم و رفتم. رسیدیم به کلینیک . منشی به محض اینکه کارتمو دید متوجه شد که از طرف کی اومدم ازم ویزیت نگرفت و گفت منتظر بمون تا خانم دکتر بیاد. حدود یکساعت و نیم منتظر موندیم تا دکتر اومد و نوبتم شد. وقتی شرح اقداماتی که انجام دادم و براش توضیح دادم دستشو گذاشته بود زیر چونه اش و عین خنگا نگام میکرد. بعد دستیارش کارتمو که دید گفت این خانم از طرف بسیج جامعه پزشکی اومده کارتمو گرفت یه برگه بهم داد که مشخصاتم نوشته بود و مهر دکتره . معرفیم کردن به بیمارستان امام خمینی اهواز😐. بخش ای وی اف . گفتن این برگه  رو ببر و برو اونجا کارتو انجام میدن. ما هم شاد و خوشحال رفتیم. منشی کم حوصله و خسته و بداخلاق اونجا گفت من نمیدونم برید قسمت مددکاری . قسمت مددکاری چند نفر مثل ما اومده بودن که عین برگه ما دستشون بود. پرسنل گیج مددکاری جواب درستی به هیچکدومشون ندادن. آخر سر هم بعد از کلی بالا پایین کردن پله ها. یه کپی از برگمون گرفتن و یه فرم پیوسش کردن و گفتن برید قسمت درمانگاه که این فرم رو براتون پر کنه. وقتی رفتیم درمانگاه تعطیل شده بود. و دست از پا درازتر برگشتیم شهرمون.

چهارشنبه هفته بعد یه صبح مه آلود که فاصله یک متر اونورتر رو نمی دیدی برگه به دست رفتیم اهواز و مستقیم رفتیم قسمت درمانگاه.اونجا منشی با تعجب فرم رو نگاه کرد و گفت اصلا اولین باره همچین فرمی میبینم. تازه دکتر نازایی الان نیستش فقط دکتر زنان هستش و اون نمیتونه براتون کاری بکنه. دوباره فرم رو بردیم  مددکاری اونجا یه خانم بداخلاق بود تا فرم مارو دید به همکاراش گفت چرا ازز این فرما میدید دست بیمار این فرما دیگه قدیمیه. و برگه ای که رو که یک هفته تمام مواظبش بودم گم نشه رو کند و مچاله کرد و پرتش کرد سطل آشغال . ما هم اینجوری😱

گفت اینجا هیچ چیز مجانی نیست برید قسمت آی وی اف بپرسید هزینه ها چقدره . ما هم دوباره 3 طبقه رو با پله رفتیم بالا. به منشی گفتم فقط یه سوال داشتم گفت دفترچه تو بزار صدات میکنم

ما هم نشستیم به شوهرم گفتم بنظرت اینجا تشکیل پرونده بدیم. شوهرم گفت من که از همون اولش گفتم اینا همش الکیه میخوان یه جوری دهن مردمو ببندن. وقتی از همین اولش اینجوری اعصابمونو خورد میکنن حساب کن آخرش چی میشه. میریم همون مطب دیباوند هزینه بیشتری میدیم عوضش اعصابمون آرومه و آرامش داریم . استرس هم بهمون وارد نمیشه. 

منم دیدم واقعا راست میگه. از اونجایی که خودمم دل خوشی از این بیمارستان نداشتم و قبلا بخاطر یه نوار قلب واسه استخدامیم چقدر اذیتمون کرده بودن، دفترچه مو برداشتم از بیمارستان مزخرف امام زدیم بیرون .

رفتیم همون کلینیک اولی به منشی گفتم معرفی مون کردین به بیمارستانی که اصلا هیچ اطلاعی از این فرم و این طرح ندارن. 

اونجا هم جواب دستی ندادن. خلاصه اینجوری شد که کلا از خیرش گذشتیم. 

راستی مسابقه قرآن مرحله استانی هم شرکت کردم. خودم که راضی بودم تا نظر داوران چی باشه. هنوز نتایج رو اعلام نکردن.

تا حکایتی دیگر خدانگهدار😂

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

الهه
3 دی 98 20:51
سلام اجی خوبی نمیدونم چی بگم اجی حق با همسرته اجی ان شاءالله هر چی خیره همون بشه برات اجی 
الهه
16 دی 98 8:00
سلام اجی خوبی فردا اپم اجی تونستی بهم سر بزن اجی ممنونم اجی
سکوت
20 دی 98 1:16
عجب😤 ان شاالله به زودی تموم بشه همه این سختیا
الهه
9 اسفند 98 14:10
سلام اجی خوبی فردا اپم وقت ازاد داشتی بهم سر بزن اجی ممنونم ازت