آخرین آرزوی دلم

یک روز می رسد که در آغوش گیرمش، هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای ...

دارم خاله میشم

سلام دوستای خوبم  مدتیه خیلی دیر به دیر میام . نت ندارم بلاخره بعد از 30 سال منم خاله شدم  . خواهرم که یکسال پیش ازدواج کرد الان بارداره  براش خوشحالم . ولی ته دلم برای خودم ناراحتم آخه اون دوسال بعداز من ازدواج کرد .  امروز خونه مامانم بودم . شنیدم که تلفنی داشت به خواهرم میگفت خیلی مواظب باش چیز سنگین برندار  زیاد خم و راست نشو .  .. دلم گرفت  شاید فکر کنید خودخواه و حسودم   ولی واقعا دست خودم نیست خیلی حساس شدم این روزا  حالم خیلی گرفته. البته برای پدر و مادرم خوشحالم چون بلاخره دارن پدر بزرگ و مادربزرگ میشن  اگه خدا بخواد.  هنوز به خواهرم تبریک نگفتم چون خودش هنوز خبر بارداریشو...
20 مهر 1394

حال این روزای من

این روزا دارم قرص هایی که دکتر بهم داده مصرف میکنم هنوز فرصت نشده بریم برای سونو آزمایش . احتمالا آخر این ماه بریم . امیدوارم مشکلی پیش نیاد .  اون خانمه که باردار شده بود و نوبت دکترشو داد به من متاسفانه توی 6 ماهگی بخاطر تزریق یه آمپول اشتباه توسط یه مامای تازه کار  خونریزی کرد و بچه اش سقط شد . خیلی براش ناراحت شدم.  خدا بهش صبر بده  از یه خواب خوب بگم .. صبح روزی که که قرار بود برای  اولین بار برم مطب دکتر جدیدم خواب دیدم توی حرم امام رضام و مطب دکتر یه گوشه از حرم توی صحن انقلابه جمعیت زیادی داشتن میرفتن سمت مطب  منم همراه جمعیت  توی حرم داشتم میرفتم سمت مطب دکتر که از خواب بیدار شدم .   بخاطر ه...
20 مرداد 1394

یعنی میشه منم شاغل بشم

خرداد 93 آزمون استخدامی دادم . حدود یکسال بعد به من و و چند نفر دیگه گفتن آماده بشیم برای مصاحبه . دقیقا نمیدونستم چی میپرسن ولی چند یه مقدار مطالعه کردم و با آمادگی نه چندان زیاد رفتم برای مصاحبه. چند ماه بعد اسم اونی که قبول شد رو اعلام کردن من نبودم زیاد ناراحت نشدم چون خودمم از مصاحبه راضی نبودم . گذشت تا چند ماه پیش یه روز با من تماس گرفتن و گفتن نفر اصلی انصراف داده و شما مدارک کاملت رو بیار که جایگزینش بشی . حسابی غافلگیر  شدم  از خوشحالی گریه کردم خدارووهزار بار شکر کردم که لطفش شامل حال من شد. قرار شد دوباره مصاحبه بدم این بار کاملا میدونستم چی میپرسن حسابی مطالعه کردم و با آمادگی کامل رفتم . مصاحبه ام از نظر خودم خوب بود ...
20 مرداد 1394

شروعی دوباره

مدتی بود بلاگفا مشکل پیدا کرده و هیچ پست جدیدی نمیتونم بزارم این مدت هم خبر خوب داشتم هم خبر تقریبا بد.  داستان زندگیم  به اونجا رسیده بود که رفته بودم سراغ یه دکتر جدید و  اون بعد از دیدن مدارکم و بعد از اینکه فهمید قبلا پیش یه دکتر دیگه عمل کردم  نپذیرفت درمانم رو ادامه بده و با تشر منو از مطبش بیرون کرد.  خلاصه چندین ماه بود که دکتر نرفته بودم تا اینکه یکی از آشناهامون که نوبت دکتر گرفته و توی چندماهی که منتظر نوبتش بود خوشبختانه باردار شده بود ، نوبتشو داد به من . منم با هزار امید و آرزو  و دعا که اینم مثل دکتر قبلی نباشه رفتم مطبش . دکتر باکلاسی بود  همه مدارک پزشکیمو و هرچی ازم پرسیده بود وارد سیست...
9 خرداد 1394