آخرین آرزوی دلم

یک روز می رسد که در آغوش گیرمش، هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای ...

شروعی دوباره

1394/3/9 16:07
نویسنده : زینب
236 بازدید
اشتراک گذاری

مدتی بود بلاگفا مشکل پیدا کرده و هیچ پست جدیدی نمیتونم بزارم این مدت هم خبر خوب داشتم هم خبر تقریبا بد. 

داستان زندگیم  به اونجا رسیده بود که رفته بودم سراغ یه دکتر جدید و  اون بعد از دیدن مدارکم و بعد از اینکه فهمید قبلا پیش یه دکتر دیگه عمل کردم  نپذیرفت درمانم رو ادامه بده و با تشر منو از مطبش بیرون کرد.  خلاصه چندین ماه بود که دکتر نرفته بودم تا اینکه یکی از آشناهامون که نوبت دکتر گرفته و توی چندماهی که منتظر نوبتش بود خوشبختانه باردار شده بود ، نوبتشو داد به من . منم با هزار امید و آرزو  و دعا که اینم مثل دکتر قبلی نباشه رفتم مطبش . دکتر باکلاسی بود  همه مدارک پزشکیمو و هرچی ازم پرسیده بود وارد سیستم کامپیوترش کرد.   یه مزیتی که داشت این بود که  از زن و شوهر میخواست که هردوشون بیان توی اتاقش برعکس دکترای دیگه که همراه  قبول نمیکردن . وضعیت جسمیمو کامل برای شوهرم شرح داد. بعدش کلی دارو و سونو و آزمایش برای من و چندتا آزمایش برای شوهرم نوشت قرار شد بعد از انجام  آزمایشات دوباره بریم پبشش که ببینیم نتیجه چیه.  این روزا کم کم داریم به ای وی اف فکر میکنیم. 

یه خبر خیلی خوب و غیر منتظره هم داشتم اونم اینه اگه خدا بخواد دارم میرم سر کار و یه جای خوب استخدام میشم اگه   به لطف خدا این اتفاق خوب بیفته خیلی از مشکلتمون حل میشه. جزییاتشو توی پست بعدی میگم ازتون میخوام برام دعا کنید که همه چیز به خوبی حل بشه....

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

فرگل
9 خرداد 94 17:02
زينب جان خونه ي نو مبارک اميدوارم پر از خبرهاي خوب و شاد باشه[پاسخا[پاسخ خ]
خودم
10 خرداد 94 12:02
سلام.... مبارکت باشه... امیدوارم که کارا خووووووب پیش بره دوستم...
مامان علی مردان
21 مرداد 94 0:58
سلام زینب جوووونم خدا رو شکر دوباره دیدمت. دلم یه ذره شده بود خوش اومدی گلم