بالاخره خاله شدم
بعد از 9 ماه انتظار بالاخره دختر کوچولوی خواهرم به دنیا اومد و من خاله شدم . نمی دونم خاله شدن چه حسی داره آخه تا نه خاله بودم و نه عمه. بچه خواهرم اولین نوه ماست. ان شالله قدمش خیر باشه. عضو جدید خانواده ، راحیل کوچولو تولدت مبارک
دیروز که مامانم اینا همراه خواهرم رفتن بیمارستان من خونه موندم که ناهار درست کنم و خونه رو آماده کنم برای ورود نی نی. برای خواهرم سوپ پختم. گهواره و رختخواب خواهرمو آماده کردم. منقل و آتیش زدم و اسفند دود کردم. وقتی داشتم گهواره رو تزیین میکردم گریه ام گرفت .. اگه مشکل ن ا ز ا ی ی نداشتم بچه من زودتر توی این گهواره میخوابید... خدایا یعنی میشه یه روزی برای بچه منم گهواره آماده کنن...
الان که این پست رو مینویسم هنوز نی نی رو ندیدم آخه نصف شب آوردنش و من خونه خودم بودم. دعا کنید قوی باشم وقتی برای اولین بار میبینمش گریه نکنم دل نمیخواد کسی اشکمو ببینه...
دلم گرفته خدایا تو دلگشایی کن من آمدم به امیدت تو هم خدایی کن
.
.
.
.
پی نوشت:
وقتی نی نی رو دیدم کلی ذوق کردم خیلی خوشحال شدم . این روزا با شور و شوق خاصی میرم خونه بابام همش دلم میخواد بیدار باشه و باهاش بازی کنم . دلم زود براش تنگ میشه...
تازه همه میگن شبیه منه