آخرین آرزوی دلم

یک روز می رسد که در آغوش گیرمش، هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای ...

۰۰۰

1400/5/22 10:42
نویسنده : زینب
302 بازدید
اشتراک گذاری

مدتها بود اصلا فراموش کرده بودم وبلاگی دارم و دوستانی مجازی

چقدر این روزها سردم ، تهی ام 

دیگر کم کم داریم از هم فاصله میگیریم 

این را به وضوح در زندگی ام‌ میبینم

تنها دقایقی که باهمیم همان چند دقیقه سر سفره ناهار است همه حرفهارو آماده میکنم فقط برای همان چند دقیقه 

نمیدانم مشکل منم یا اوست  یا اتفاقات ناخواسته ای که این چند سال برایمان افتاد 

موبایلی که رمز دارد و من نمیدانم چیست . رختخوابی که به بهانه باد کولر جداست 

نور گوشی که تا نیمه های شب روشن است و منی به آینده نامعلوم فکر میکنم و تصمیمی که در ذهنم گاهی اوقات جدی میشود و گاهی اوقات منصرف

این روزها از بهزیستی تماس میگیرند که پرونده فرزندپذیری تان را کامل کنید و من نمیدانم دارم کار درستی انجام میدهم یانه

ماه پیش توفیقی نصیبم شد چند روزی با دوستانم مهمان امام رضا باشیم و من آنجا اصلا از ته دل برای بچه دارشدنمان دعا نکردم   تا می آمدم دعا کنم  انگار کسی جلوی دهانم را میگرفت برای چه چیزی دعا میکنی بچه ای که قرار است چه آینده ای داشته باشد 

چه بر سر زندگیمان آمده  

چه آینده ای در انتظار ماست ...

پسندها (5)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

نرگسنرگس
22 مرداد 00 21:42
🌼
الهه
12 شهریور 00 20:44
سلام اجی خوبی ان شاءالله که درست میشه همه چی اجی 
مامان مبینامامان مبینا
26 آبان 00 20:42
سلام دوست خوبم انشالا زودی دامنت سبز بشه