برای راحیلم
امروز داشتم پست مربوط به خاله شدنم رو میخوندم . یاد اون موقع افتادم که وقتی خبر بارداری خواهرمو شنیدم چقدر دلم واسه خودم گرفت . اون روز اصلا فکرشو نمیکردم یه روزی راحیل کوچولو بشه همه عشقم جونم نفسم.
فقط خدا میدونه چقدر دوستش دارم. همیشه میگم خدایا یعنی ممکنه بچه ای دیگه ای باشه که من بیشتر از راحیل دوستش داشته باشم.
اصلا خونه بابام بدون اون صفا نداره. وقتی میرم اونجا و میپره تو بغلم و از خوشحالی جیغ میکشه انگار دنیا رو بهم دادن.
اصلا وقتی با منه دیگه کسی رو نمیخواد
یادمه یه روز خونه بابام بودم کفشام دم در هال بود راحیل و خواهرم از بیرون اومدن. کفشامو که دم در دید خم شد دستاشو گذاشت رو دهنش و جیغ کشید گفت واای کفشای خاله زینب. آخ جون خاله زینب اینجاس.
یه شعرم جدیدا برام ساخته دست میزنه و میخونه : خاله زینب خوبم ، خاله زینب خوبم، مامانمو دوست ندارم . 🤣
الهی خاله قربونش بره. که چقدر شیرینه
اگه روزی من بچه دار بشم فکر نمیکنم خواهرم اینقدر بچه منو دوست داشته باشه