آخرین آرزوی دلم

یک روز می رسد که در آغوش گیرمش، هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای ...

عروسک های منتظر

1395/5/30 11:09
نویسنده : زینب
199 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنین مادر

این چندسال برات کلی عروسک بافتم. کامواهای رنگی بی روح را به عشق تو دانه دانه بافتم و روح دادم.

خرس قهوه ای مهربون، بره ناقلا، خانم موشی، خرس سفید تپلی، دختر کوچولو و مامانش، پت و مت ، خرگوش بازیگوش، پینوکیو، پلنگ صورتی و.... همه اینا گوشه کمد منتظر نشستن که تو بیای و همبازی شون بشی. وقتی بچه ایی میاد خونمون دلم نمیخواد با عروسکات بازی کنه چون اونا فقط مال توان کاش زودتر بیای وقتی که دوستات میان همه رو بریزی بیرون با همدیگه بازی کنین. ( هرچند میدونم دوره عروسک بازی تموم شده و شاید تو هم مثل هم سن و سالات  فقط عشق موبایل باشی ..... ) ولی چه کنم مامان راستش برای دل خودم می بافم به عشق روزی که بیای و همبازی عروسکهای منتظرت بشی....

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

نفس بانو
30 مرداد 95 11:33
ان شاءالله خییییلی زود کوچولوی خوشگلتون میاد و همبازی عروسک هایی میشه که با عشق درست کردین براش
مامانی گیتا جون
30 مرداد 95 12:29
عزیزم چرا فکر میکنی تا وقتی بچه نداشته باشین یه چیزی تو زندگیتون کمه و خوشبخت نیستین بچه هم یه چیزیه مثل بقیه داشته های ادما که بعضیا دارن و بعضیا نه قرار نیست نداشتن یه چیزی تو زندگیمون نسبت به بقیه به این معنی باشه که خوشبخت نیستیم اونم این دوره زمونه که همه از بچه داشتن فراری هستن بی خیال بچه از داشته هات لذت ببر زندگی کن سفر برو شاغلم که هستی فکر کردی بچه می داشتی چی عوض می شد بنده خدا باید کله صبح می رفت مهد وقتی هم می یومد خونه باید با یک پدر و مادر بی حوصله ی خسته و کوفته مواجه می شد چون خودم این شرایط رو دارم می گم بنابراین اینقدر ذهنتو درگیر این مسئله نکن
*مهدیس*
21 شهریور 95 2:48
عزیزم ایشالله زودی به ارزوهات برسی
زینب
پاسخ
ان شالله . تو هم همینطور عزیزم