آخرین آرزوی دلم

یک روز می رسد که در آغوش گیرمش، هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای ...

اعتکاف

1395/2/4 19:36
نویسنده : زینب
174 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزی بود هوای اعتکاف افتاده بود به سرم دو دل بودم که برم یا نه. دوران مجردی حدود ده سال پیش دو بار رفته بودم اعتکاف ولی بعد از ازدواج دیگه نرفتم . دختر داییم ثبت نام کرده بود و خیلی اصرار میکرد منم برم ولی قبول نمی کردم  نمیدونم چرا احساس میکردم دیگه حوصله اینکه سه روز یکجا باشم و فقط عبادت کنم رو ندارم . تا اینکه دقیقا یک روز قبل از اعتکاف یهو تصمیم گرفتم برم انگار بهم الهام شده بود.. خلاصه از شوهرم اجازه گرفتم و رفتم ثبت نام کردم.  و اون شب زودتر از دختر داییم من مسجد بودم. دو روز اول اعتکاف عالی گذشت کلی دعا کردم برای خودم وبقیه . کلی نماز خوندم توی مراسم وفات حضرت زینب گریه کردم  وقتی مداح به سفارش بعضی خانم ها  لالایی علی اصغر رو میخوند چقد زار زدم  از خدا خواستم همه زنای منتظر یه روزی دامنشون سبز بشه.    ولی.....غمناک شب آخر در کمال ناباوری پرید شدم اصلا فکرشو نمی کردم هنوز یه هفته مونده بود به پریدیم . یک هفته زودتر پرید شدم  من همیشه پریدیم تقریبا 30 روزه بود ولی این ماه 24 روزه پرید شدم.  خلاصه بگم روز سوم و اعمال ام داوود رو از دست دادم.

راستش زیاد ناراحت نشدم چون هر نشدی خیریته. احساس میکردم خدا بهم گفت حاجتتو گرفتی حالا برو.

شب ساعت 12 برگشتم خونه ولی وقتی توی سکوت خونه قرار گرفتم یهو دلم برای مسجد و شلوغی و فضای روحانیش تنگ شد. چه میشه کرد قسمت بود دیگه.

وقتی که صبح روز شنبه از استانداری تماس گرفتن و گفتن از فردا میتونم برم سر کار و کاورزی رو شروع کنم  دیگه ناراحتی از سرم پرید  خیلی خوشحال شدم   کلی نذر دارم که باید ادا کنم . خدایا کمکم کن توی کارم موفق و سربلند باشم

یه موضوع  مهم و عجیب دیگه اینکه حالا که شوهرم بعد از یکسال معطلی آزمایشاتش رو داد و خواستیم دوباره دکتر رفتن رو شروع کنیم  متاسفانه دکترم  برای همیشه رفت تهران. نمی دونم حکمت خدا چیه  امیدوارم حکمت خدا هرچی هست  خیر باشه. حالا باید دنبال یه دکتر خوب دیگه باشم  چون تهران رفتن برام خیلی سخته بخصوص برای من که تازه میخوام کارمو شروع کنم. ( در ضمن آزمایش اسپرم همسرم رو به چند نفر که  در این زمینه اطلاعات دارند نشون دادم  خوشبختانه مشکلی نداره)

چقد پستم طولانی شد . ان شالله پست بعدی همش خبرای خوب باشه...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

سیمرغ
5 اردیبهشت 95 19:29
زینب جان خدا رو شکر که شوهرت مشکل نداره و اینو بدون هیچ کار خدا بی حکمت نیست خودت و دلت رو بسپار به خدا و ازش بخواه بهترین راه رو بذاره جلوی پات و انشالا به حق این ماه عزیز اصلا احتیاج به دکتر نداشته باشی و هر چه زودتر با خبرای خوش بیای
زینب
پاسخ
ان شالله ممنون از دعای قشنگت
مریم
5 اردیبهشت 95 20:24
سلام زینب جان قبول باشه ان شاءالله پست بعدی پست مادر شدنت باشه توی کارهای خدا همیشه حکمتی نهفته هست که ما ازش بی خبریم .
زینب
پاسخ
حتما همینطوره
مامان علی آقا
7 اردیبهشت 95 21:43
زینب جان قبول باشه منکه همش خیر دیدم اول از همه عادتت به روال عادی داره برمیگرده اصلش 21روز تا24روزه خدا رو شکر من احساسم اینکه خدا حاجتت رو میخواد بده و اینکه با عادت شدنت تو روز سوم سال دیگه اعتکاف بهت واجب شد پس یعنی خدا میخواد سال دیه با حاجتت که براورده شده بری پیشش و تشکر.شک نکن من ایمان دارم
زینب
پاسخ
منم دلم روشنه بخاطر همین اصلا ناراحت نشدم. یه جورایی احساس کردم حاجت روا برگشتم خونه
سیمرغ
21 اردیبهشت 95 20:11
عیدت مبارک عزیزم خدا رو قسم میدم به این روز عزیز که هر آرزویی در دل داری برآورده کنه
زینب
پاسخ
ممنون عزیزم .ان شالله
سیمرغ
5 خرداد 95 13:59
سلام زینب جون من گیج شدم کجا باید بیام؟کدوم وبت؟