آخرین آرزوی دلم

یک روز می رسد که در آغوش گیرمش، هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای ...

تولد 3 سالگی وبلاگم

1395/10/28 11:03
نویسنده : زینب
244 بازدید
اشتراک گذاری

24 دی ماه 92 بود که با خوندن وبلاگ مادرای منتظر تصمیم گرفتم برای خودم یک وبلاگ بسازم. یه جایی که بتونم حرفای نگفته دلم رو توش بنویسم ... جوری که هیچ آشنایی ندونه و نخونه... 

فکر میکردم خاطراتم برای همیشه ثبت میشه و یه روزی صاحب اصلی وبلاگم خط به خطشو میخونه. ولی نشد. یه روز خیلی اتفاقی بلاگفا بهم ریخت و همه خاطرات خوب و بد من و دوستامو پاک کرد. پست هایی که گذاشتم دوستای همدردی که پیدا کرده بودم همشون حذف شدن . واقعا هیچوقت هیچی جای قلم و دفتر رو نمی گیره. خلاصه الان سه سال از  تولد بلاگم میگذره . توی زندگیمون فراز و نشیب زیاد داشتیم  . من از یه زن خانه دار که همه فکر و ذکرش تمیزکردن خونه و آشپزی بود تبدیل به یه زن شاغل شدم که دلشمغولی های جدید پیدا کرده.  می دونم لطف خدا بود که یه درآمد بیشتر توی زندگیمون بیاد که بتونیم جدی تر درمانمون رو ادامه بدیم. شاید اگه این لطف خدا نبود هیچوقت پامون به اصفهان باز نمیشد. روزهای خیلی شیرین دیگه هم داشتیم که  زیاد دوام نداشت فکر میکردیم انتظارمون تموم شده ولی ....

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (13)

الهه
28 دی 95 11:59
سلام اجی خوبی تولد سه سالگی وبلاگت رو تبریک میگم اجی ان شاءالله که خیلی زود خدا دلنو شاد کنه اجی
زینب
پاسخ
ممنون الهه جان
الهه
29 دی 95 9:18
سلام اجی خوبی ممنونم از نظراتت اجی راستی چه ماهی دوباره انتقال داری همینجوری میپرسم اجی امیدوارم ناراحت نشی
الهه
30 دی 95 9:25
سلام اجی خوبی فردا اپم اجی تونستی بهم سر بزن ممنونم اجی[پاسخ چشم آجی
مامان آرشیدا
2 بهمن 95 6:16
سلام عزیزم. انشاالله خدا زوده زود یه نی نی سالم و خوشگل بهت بده، این که تا الان انتظار کشیدی مطمئن باش حکمتی داره که به صلاحته
زینب
پاسخ
ممنون عزیزم. انشا الله
فاطی
4 بهمن 95 13:45
سلام
فاطی
4 بهمن 95 16:36
سلام این هزارمین کامنتیه که برات میذارم ولی نمیدونم چراتاییدنمیشن fatemeh.69aاین ادرس اینستامه ممنون میشم که رمزتوبرام بفرستی خیلی دوسدارم بخونمت
زینب
پاسخ
فاطمه عزیز این دومین پیامیه که از تو دریافت کردم . اتفاقا منتظر بودم که پیام بزاری . چشم رمزمو توی اینستات میزارم
marzi
10 بهمن 95 10:56
سلام گلم. تولد وبلاگ مبارک. من خرداد 92 بود که تصمیم گرفتم وبلاگ بسازم. حیف که بلاگفا خراب شد و زاه براهمون کرد. واقعا راست میگی. هیچی جای نوشتن اونم با قلم رو نمیگیره. من که خیلی دفترخاطرات دارم. تا قبل وبلاگ ساختن همه ی اتفاقات و خاطرات زندگیمو توشون مینوشتم. اما بعد ساختن وبلاگ خیلی گذری و کلی چند خط می نویسم. فکر کنم اولین باری که خاطره نوشتم کلاس پنجم ابتدایی بودم. و الآن من 18 ساله که می نویسم. ان شاالله پستهای بعدی وبلاگ فقط اخبار خوش و رسیدن به آرزوهات باشه.
زینب
پاسخ
ممنونم مرضیه جون
فاطی
18 بهمن 95 10:57
سلام من خیلی منتظررمزم برام نیومده گفتم نکنه اشتبتاهی براکس دیگه ایی فرستادی
زینب
پاسخ
عزیز آدرسی ایسنتایی که دادی هیچ پستی نداره چجوری رمز بزارم
فاطی
20 بهمن 95 19:39
سلام خوب بایدفالوم کنی بعدتودایرکت برام بفرستی
سیمرع
9 اسفند 95 19:58
سلام زینب جونم روزی که خبر بارداریت رو شنیدم از ته دلم برات شادی کردم و اون روزی هم که این اتفاق افتاد بازم از ته دل برات اشک ریختم چون میدونم چه دردی رو تحمل میکنی پس عزیزم توکلت به خدا باشه و مطمعن باش بی بی فاطمه زهرا )ص( به ما هم نطر میکننه و ما هم طعم مادر شدن رو میچشیم برات دعا میکنم خواهر گلم
زینب
پاسخ
عزیز دلم ممنونم از این همه لطف
سیمرع
17 اسفند 95 18:10
سلام زینب جونم خوبی خواهر زیاد خودت رو اذیت نکن و بدون خدا داره امتحانمون میکنه پس سعی کنیم جوری رفتار کنیم که خدا جواب صبرمون رو زودتر بده انشالا به زودی خبر مامان شدنت رو بخونم الهی امین
الهه
29 اسفند 95 10:50
سلام اجی خوبی سه شنبه اپم اجی هر وقت تونستی بهم سر بزن اجی
مامان خوشحال
4 تیر 96 14:12
سلام عزیزم انشاء الله بزودی یه نینی ناز بپره بغلت مثل منبعد دوازده سال از حضرت معصومه هدیه گرفتم