آخرین آرزوی دلم

یک روز می رسد که در آغوش گیرمش، هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای ...

تولد 3 سالگی وبلاگم

24 دی ماه 92 بود که با خوندن وبلاگ مادرای منتظر تصمیم گرفتم برای خودم یک وبلاگ بسازم. یه جایی که بتونم حرفای نگفته دلم رو توش بنویسم ... جوری که هیچ آشنایی ندونه و نخونه...  فکر میکردم خاطراتم برای همیشه ثبت میشه و یه روزی صاحب اصلی وبلاگم خط به خطشو میخونه. ولی نشد. یه روز خیلی اتفاقی بلاگفا بهم ریخت و همه خاطرات خوب و بد من و دوستامو پاک کرد. پست هایی که گذاشتم دوستای همدردی که پیدا کرده بودم همشون حذف شدن . واقعا هیچوقت هیچی جای قلم و دفتر رو نمی گیره. خلاصه الان سه سال از  تولد بلاگم میگذره . توی زندگیمون فراز و نشیب زیاد داشتیم  . من از یه زن خانه دار که همه فکر و ذکرش تمیزکردن خونه و آشپزی بود تبدیل به یه زن شاغل ش...
28 دی 1395

جریان رمز

سلام .  بعضی روزها یه اتفاقاتی توی زندگی آدم میوفته که دوست نداره کسی از آشناها بدونه . چون بعدش به هزارتا سوال عذاب آور دیگه باید جواب بده... مردم رو که می شناسید دنبال سوژه ان که دائم جلوی روت و پشت سرت حرف بزنن و از کاه کوه بسازن...  اما دوستای خوبم... اگه کسی دوست داشت منو همراهی کنه و مطالب وبلاگم رو بخونه توی خصوصی بهم بگه من با افتخار رمز رو بهش میگم   ...
25 دی 1395