آخرین آرزوی دلم

یک روز می رسد که در آغوش گیرمش، هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای ...

یلدا

از یلدا متنفرم. بدترین خاطره عمرم یلدای سال ۹۵ اتفاق افتاد. چقدر اون شب حالم بد بود . چقدر داغون بودم چقدر غصه داشت دلم.  نبودنت یلدا را، یک دقیقه که نه، یک قرن برایم طولانی تر کرده است...! نبودنت  آنقدر بزرگ است که در شلوغ ترین شب سال تنهاترینم...! ...
29 آذر 1397

بازهم پیچ جاده و سرما

سلام دوستان الان که این پست رو میزارم منتظر نشستم ماشین بیاد که حرکت کنیم به سمت اصفهان .  یادمه دانشجو که بودم از بس از مسیر طولانی رفت و آمد خسته شدم بودم که همش میگفتم خدایا یه روز میشه من درسم تموم بشه و راحت بشم از این رفت و آمدها . آیا چشمم اون روز رو میبینه.... الان ۱۰ سال از اون سالها میگذره ... و من دوباره گرفتار جاده ها شدم ... خدایا یعنی اون روز میاد که منم مادر بشم و راحت شم از این جاده های پر پیچ و خم و طولانی انتظار ....  خدایا اگه همه این سختی ها رو تحمل میکنیم فقط و فقط به امید توئه. خدایا شاد و خوشحال و دست پر برمون گردون.  توکل برخدا
6 آذر 1397

این بار دکتر احمدی

سلام . خیلی وقت بود ننوشته بودم حتی یادم رفته بود که آخرین پستم چیه.. نت اداره قطع بود خوب چیکار کنم؟ خخخخ چند روز پیش زنگ زدم مرکز و دوباره نوبت گرفتم ... 7 آذر برای دکتر احمدی نوبت دادن اصلا فکرشو نمی کردم اینقدر زود نوبت بدن غافلگیر شدم خودمو برای برج 11 آماده کرده بودم. دکتر احمدی یکی از بهترین دکترای با تجربه مرکزه. برای اولین باره که میخوام پیشش ویزیت بشم. اینم تیره آخره توی مرکز ناباروری اصفهان.  ببینم خدا چی میخواد.  دعام کنید بچه ها. من که دیگه وقتی دعا میکنم احساس میکنم دعاهام هیچ اثری نداره و گیرا نیست . نمی دونم مردم چجوری و با چه زیونی دعا میکنن که به همه چیز می رسن. ... ...
12 آبان 1397

آدم ها را درک کنیم...

سلام. آدم ها تا موقعی که در موقعیت خاصی قرار نگیرند نمی توانند سختی های و مشکلات اون وضعیت خاص رو درک کنند. خودم رو مثال میزنم تا موقعی که مجرد بودم و اصلا به بچه فکر نمی کردم زنهای نابارور اطرافم را اصلا درک نمی کردم و نمی دونستم چه سختی هایی رو دارن تحمل می کنند . درد بی پولی برای دکتر رفتن ، درد آمپول ها، تحمل نیش و کنایه ها و سوال های جورواجور مردم و ....  ولی حالا می فهممشون. وقتی کسی بچه دار نمیشه خودش از همه بهتر میدونه دردش چیه و درمانش چیه.. حالا یا پول دکتر رفتن نداره یا رفته و نتیجه نگرفته . پس تجویز نسخه های بی فایده ما دردی رو  دوا نمیکنه که هیچ بیشتر اعصابشو داغون میکنه.. یه خانمی در همسایگی خونه پدرم ...
31 شهريور 1397

آیا ما بالاخره صاحبخانه می شویم؟

سلام. دوستای وبلاگیم. مدتی نبودم. توی خونه وقت ندارم بشینم پای سیستم توی اداره هم چند وقتی نت قطع بود.  روزها یکنواخت می گذره فعلا به دکتر فکر نمی کنم یعنی نه حوصله شو دارم نه پولشو و میخوام دوسه ماه استراحت کنم .   یه خبر : ما یه تصمیم گرفتیم و اون اینه که بالاخره بعد از چندسال مستاجری خونه بخریم . تصمیم مون جدی شد یه تیکه زمین داشتیم که فروختیم یه مقدار وام گرفتیم یه مقداری هم از بابام قرض گرفتیم تا تونستیم یه مقداری از پول خونه رو جور کنیم خیلی گشتیم خونه ها یا کوچیک بودن یا خیلی بزرگ بودن یا نیاز به تعمیر داشتن اونایی هم که خوب بودن قیمتشون از پول ما خیلی بیشتر بود. بالاخره بعد از کلی گشتن و بالاپایین...
12 شهريور 1397

روزمرگی های من

  از سر بی حوصلگی و خستگی اومدم وبلاگم رو باز کردم که چند خطی بنویسم ولی اینقدر روزها یکنواخت و سرد می گذره که حرفی برای گفتن ندارم..  صبح بیدار میشم میام سرکار بعدازظهر خسته و کوفته برمیگردم خونه . واقعا اگه این ماه رمضونا و عیدا و مناسبت های مختلف سال نبود که ما یه تغییر و تحول چند روزه توی زندگیمون داشته باشیم من چیکار میکردم. البته تغییر در ساعت خوردن غذا که نشد تغییر. بجای  نهار ،شام میخوریم بجای صبحانه ، سحری.. سه شبم میریم مسجد و الغوث الغوث میگیم و میره تا سال بعد.. ماه رمضونم دیگه برام اون حال و هوای سابق نداره. دلم یه تغییر اساسی میخواد یه اتفاق خوبی که زندگیمو متحول کنه. فرقی نمیکنه خونه خریدن باشه  ...
30 ارديبهشت 1397